عرفان و معرفت در کلام حافظ شیرازی
بنده جهانبینی حافظ را جهانبینی عرفانی میدانم. بلاشکّ حافظ یک عارف است. البته همین جا بگویم: وقتی ما میگوئیم یک عارف است، منظورمان این نیست که از اوّلی که رفت مکتب یا از مکتب آمد بیرون یک عارف شبیه «بایزید» بود تا آخر عمرش. نه، مردی بوده هفتاد سال، هفتادوپنج سال عمر کرده اگر سی سال آخر عمرش هم با عرفان گذرانده باشد، خب یک عارف است.
عرفای بزرگ هم، از اوّل بای بسمالله زندگیشان که عارف نبودند. بالأخره یک دورانی را گذراندند یا دوران عادی را یا دوران کسب و تجارت را یا دوران علم و تحصیل علم و فضل را یا دوران فسق و فجور را، یک چیزی را گذراندند. یک وقت هم به خاطر یک حادثهای یا به خاطر معلوماتی یا به خاطر هر دلیلی، به معنویت و نور، راه پیدا کردند و عارف شدند. ما میگوئیم حافظ، عارف به وصال حق رسیده و از دنیا رفته.
جهانبینی حافظ - آنچه که به عنوان جهانبینی او میشود معرّفی کرد و سخن آخر حافظ هست - آن جهانبینی عرفانی است بدون شک. همانطور که عرض کردم، حتّی بسیاری از کسانی که او را غرق در کامجوئی و سقوط شهوانی هم معرّفی میکنند؛ در بیانات ستایشآمیز، امّا در واقع هجوآمیز خودشان، آنها هم قبول میکنند که حافظ نمیتواند محدود باشد به همین مسائل حسّی در ضمن کلماتشان این چیزها هست.
ممکن است سؤال کنید که اگر ایشان عارف بوده، چرا به این زبان حرف زده؟ پاسخ این است که این زبان، زبان رائج عرفا و متذوّقین اسلام است. از زمان محیالدین عربی تا امروز، تا زمان حافظ و از زمان حافظ تا امروز، یعنی محیالدین عربی هم از شراب و محبوب و یار حرف زده، فخرالدین عراقی هم با همین زبان حرف زده، مولوی در دیوان شمس هم با همین زبان حرف زده، همهی کسانی که در عرفان آنها هیچ شکّی نیست، با همین زبان صحبت کردهاند. برخی قبل از زمان حافظ بودند، بعضی هم بعد از زمان حافظ. حالا اگر بگوئیم بعدیها از حافظ یاد گرفتند، در مورد قبلیها طبعاً چنین حرفی نیست. این زبان رائج عرفان بوده، در آن روزگار دلائلی هم دارد. حالا چرا با این زبان میگفتند؟ در این باره هم گویندگان و نویسندگان گفتند و نوشتند. حتّی در میان گویندگان عرب زبان - همانطور که عرض کردم محیالدین - ابنفارض، شاعر عارف معروف عرب قبل از حافظ، او هم با همین زبان حرف زده. من ادعا نمیکنم که همهی شعر حافظ در سرتاسر دیوانش، شعر عارفانه است. نه، بلکه به عکس، من این را هم یک افراط میدانم که ما حتّی شعرهای واضحی را که هیچ محمل عرفانی ندارد:
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
این را دیگر نمیشود به عرفان حمل کرد. «میان جعفرآباد و مصلّی» نمیشود گفت جعفرآباد روح انسانی و مصلّای فیض ازلی. جعفرآباد و مصلّی در شیراز موجود است. «خوشا شیراز و وضع بیمثالش» و از این قبیل چیزهایی که وجود دارد. و در اشعار حافظ، حتّی بعضی از اشعاری که عرفا از آن زیاد استفاده میکنند، بنده دقت کردم. دیروز نشستم روی همین اشعار نگاه کردم؛ دیدم نه، بعضی از همان اشعار، انصافاً اشعاری هستند که میتواند به معنای ظاهرىِ عشقىِ مادی به حساب بیاید. یک دورهای از عمر شاعر، این جور حرف زده. هر دو طرف به نظر من تأویلهای اغراقآمیز میکنند. اینی که ما بگوئیم تمام اشعار حافظ به یک تأویلی بالأخره به دین و عرفان و قرآن مربوط میشود، این مبالغه است و هیچ اصراری نیست که ما بیائیم همهی اشعار او را به این معنا. من دیدم یک خانم متدیّن محترمی را در دوران کودکی که،
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
را تعبیر میکرد به مثلاً پیغمبر یا به امام زمان در حالی که آدم میتواند خیلی راحت، واضح - کسی که با شعر آشناست - بفهمد که این جوری نیست نمیشود. البته عرفا از تمام گفتههای شاعر استفادهی معنوی و عرفانی کردند. در حقیقت حال خودشان آنها را به این استفاده رسانده. این را فراموش نباید بکنیم و هیچ کس را هم منع نباید بکنیم از این کار. من در آخر سخن عرض خواهم کرد.
مرحوم حاجمیرزا جوادآقای ملکی، عارف معروف دورهی قبل از ما که یکی از سوختگان و مجذوبان زمان خودش بوده و بزرگانی را تربیت کرده، در قنوت نماز شب میخوانده:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهی گلگون خراب کن
۱۳۶۷/۰۸/۲۸
بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته